رفتم و چند مشت گیلاس از درخت جلو خونه چیدم. پیرهن جین آبی کمرنگی تنم و به خانوم رهگذر مهربون لبخند زدم. میخوام منصف باشم و وقتی "لیلا" سرک میکشه ببینمش. و البته منصف باشم و بگم که یه مقدار از پیداشدن "دخترک" به خاطره اینه که از اون شرکته زنگ زدن گفتن فردا برم دوباره! و همینطور بگم که متاسفانه "اون" زود در رفت.

مادربزرگم دو تا ظرف خوشگل داره که یادم نمیاد اسمش چی بود ولی برا این بوده که وقتی شوهرمیرفته سفر، خانوم اون تو اشک بریزه و بعد به حاج آقاش نشون بده که مثلا آره من انقدر گریه کردم از دوریت. البته در دفاع از مادربزرگم بگم که برا اون صد در صد کاربرد تزیینی داشته. حالا منظور اینکه هیچ بدم نمیاد یکی داشتم. و نه به خاطر تزیین که به خاطر کاربردش. و البته کاربرد مدرنیزه شده.

فردا به مادربزرگم بزنگم. یادم باشه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد