لحظه ای هست بین خواب و هشیاری که چشمها بازن اما نمیدونی کجا ایستادی. که خیلی شیرینه. و بعد چشم بر هم میزنی و ساعت نه و نیمه. باز هم دیر شده. با طعم توت فرنگی گندیده.
و وقتی حتی جایی نیست که برای رسیدن بهش جورابهایت را با عجله و لنگه به لنگه بپوشی. جوراب های لنگه به لنگه بوی امید میدن.
امیدوارم همیشه با همین طعم قشنگ بنویسی و بوی خوب بدی... بعدشم همه بفهمن میشه گندیده بود ولی توت فرنگی بود...
مرسی. دیدگاه جالبیه. بوی امیدواری.
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون
مرسی. حتما. درواقع همین الان صفحه تون رو باز کردم.